بـِ

ترم دوم، کلاس کلام که بحث تجربه دینى بود در جوابِ استاد اول گفتم حسی که موقع تماشای دریا دست می دهد اما بعد که فاطمه گفت: "آسمانِ کویر" یادم افتاد هیچ دریایى مثل آسمان پر ستاره با ماهى هاى نقره اى مرا در خود غرق نکرده است. آن حس رهایى از دنیا و ما فیها و محقر دیدن هر آن چه در این زمین کوچک با آدم هاى کوچک ترش مى گذرد و درک عظمت وجودى که در دوردست ها طلبش مى کنى و اما نزدیک است، در هیچ زمانى مثل غرق شدن در این اقیانوس پر ستاره دست نمى دهد.

و بى جا نیست که باید از نورهاى آلوده ى شهر دور و دورتر شوى تا درخشش ناب نور هاى آسمانى، تو را مجذوب کند؛ خدایا شکر که این آدم ها لااقل دستشان به آسمانت نمى رسد. این یکى از ناب ترین تجربه هاى دینى است که دست مى دهد؛ و البته گاهى حس هاى عمیق دیگرى در کنارش.

وقتى چشمانت را تاب مى دهى بین تک تک ستاره هایش، بعضى هایشان یک مرتبه اى به حرکت در مى آیند و مى فهمى ماهواره هایى هستند که خودشان را ستاره ها جا زده اند. بعضى هایشان برایت چشمک مى زنند و خودنمایى مى کنند، ولى در میانِ این همه یکیشان چشمت را مى گیرد که درخشان ترین نیست اما تلالو چشم نوازى دارد. سعى مى کنى چشم از آن برندارى اما با این فاصله ها ممکن است هر لحظه گمش کنی...


• باز امشب در اوج آسمان / باشد رازى با ستارگانم...