بـِ
مثل همیشه حالم عمیقا خوب نیست اما همینکه دوباره چند لحظه ایست حس می کنم آخرین پناهم نوشتن است، یعنی از روز های پیش بهترم. از روز هایی که هیچ هیج هیـــچ چرایی و انگیزه ای برای نوشتن پیدا نمی کردم. نوشتن -هر طور که می خواهد باشد- نشانِ از زندگی دارد. نشانِ از تحرکی هر چند کم، هر چند در حدِ ارتعاش مولکول های گیر افتاده ی چسبیده به همِ یک جسم جامد! یک روح مرده ی غیر متحرکِ مطلقا ساکن چطور می توانست بنویسد؟!
نه اینکه برای نوشتن انگیزه پیدا کرده باشم، نه اینکه روح مرده ی مطلقا ساکن حرکتی پیدا کرده باشد، فقط بی خیال چرا؟یش دست به دامن قلم شده ام.

پـِ نون : به حس های زود گذر و لحظه ای اعتمادی نیست...